جدول جو
جدول جو

معنی عنقا شدن - جستجوی لغت در جدول جو

عنقا شدن(دال ل دَ)
غائب و ناپدید شدن. (آنندراج) :
شاهباز طبع ملا بال هر جا باز کرد
فکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عنقا شدن
غائب و ناپدید شدن
تصویری از عنقا شدن
تصویر عنقا شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ / خِ مَ / مِ دَ خَ زَ دَ)
کنایه از طالب شدن به چیزی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُصی یَ تَ)
سامع شدن.
- شنوا شدن دل، درک کردن حقایق. ادراک کردن واقعیت ها:
چون دل شنوا شد ترا از آن پس
شاید اگرت گوش سر نباشد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
بمعنی مردن سلاطین، در جغتایی استعمال کنند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). کنایه از مردن پادشاه ترکستان است و این نیز ترکی است. (انجمن آرا). به زبان احترام، مردن. (یادداشت مؤلف) : هنوز این کتاب شرف اتمام نپذیرفته بود که بندگان حضرت عرش آشیانی (آستان) شنقار شدند و به دارالخلود انتقال فرمودند به تاریخ روز پنجشنبه بیستم ماه جمادی الاول سنۀ 1014 هجری قمری (جمال الدین حسین اینجو از مقدمۀ فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ تَ)
گندیده شدن. گندیدن. بدبو شدن. عفن ومتعفن شدن. انتان. اصنان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ دَ)
از میان رفتن. فانی شدن:
بنگر نبات مرده که چون زنده شد به تخم
آنکش نبود تخم چگونه فنا شده ست ؟
ناصرخسرو.
تا چون به قیل و قال مقالات مختلف
از عمر چند سال میانشان فنا شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خِ گَ تَ)
به ازدواج کسی درآمدن. به شوی رفتن دختر یا زن
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ)
حاضر و آماده شدن پول کالا یا زمین و خانه. یا سند و قبضی به پول نقد بدل شدن. موجود شدن. فراهم آمدن. حاضر شدن:
اهل بدعت را قیامت نقد شد زین آشتی
چون بدید اینجا چو آنجا جمع خورشید و قمر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ بَ کَ دَ)
حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرورفته است عق ام میشود از آن سوتر روم. (معارف بهأولد ص 30). و رجوع به عق و عق زدن و عق گرفتن و عق نشستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندا شدن
تصویر گندا شدن
گندیدن بد بو شدن متعفن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترا بردن جابه جا کردن، داستان شدن متل شدن ازجایی بجایی دیگر برده شدن حمل شدن، بیان شدن حکایت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
یا عق شدن کسی را. حال قی بوی دست دادن: بسبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرو رفته است عق ام می شود از آن سو تر روم
فرهنگ لغت هوشیار
عقیم شدن، بی اثر شدن، ناکارآ شدن
متضاد: کارآ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلیم شدن، فرمان بردار شدن، مطیع شدن
متضاد: سرکش شدن، نافرمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد